آوینآوین، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره
جانانجانان، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

خنده كن بي پروا،خنده هايت زيباست

وبلاگ قبلي tinybaby.niniweblog.com

دندون

مدتي بود كه فندق دندون درد داشت و بعد از مراجعه به دندون پزشك خيالمون راحت شد كه مشكلي وجود نداره   اسفند٩٦ بعد از يك روز مريضي وقتي داشتم براي جوجه كوچولو نخ دندون ميكشيدم متوجه شدم كه بله... درد دندون به خاطر در اومدن اولين دندون دايمي بوده و كلي ذوق كرديم البته قضيه به همين جا ختم نشد و ١٠فروردين دوتا دندون پايين لق شدن و بعد اون ششم ارديبهشت اولين دندون موقع خوردن پرتقال افتاد و فندق به خيال اينكه هسته پرتقال هست اونو به من تحويل داد،اما بعد از اينكه فهميد چه اتفاقي افتاده كلي گريه كرد و دندون دوم هم بيست و چهارم ارديبهشت وسط كلاس ژيمناستيك افتاد و اينبار دختر شجاع ما خيلي منطقي برخورد كرد و خرد...
5 تير 1397

بهار 97

  ایام عید شیراز سپری شد و بعد از اون برای آخرین بار اجازه رفتن به کیش پیدا کردیم   اردیبهشت برای عروسی عمه فاطمه برگشتیم و دیگه موندگار شدیم   و بعد از اون خاله نجمه برای تعطیلات فسقلی برنامه ریزی کرد و با هم راهی کلاس ژیمناستیک   شدن   بعد از اون هم نامزدی خاله حانی رو گذروندیم و تو این روزهای گرم اولین ماه تابستون همراه طلا خانم   به انتظار به دنیا اومدن خواهری نشستیم   و دخترم خوشحال از اینکه بالاخره قراره نی نیش به دنیا بیاد و با اون به همه فخر میفروشه     ...
5 تير 1397

پاییز و زمستان96

پاییز دو تا اتفاق مهم داشتیم....   اول از همه اینکه آوین خانومی برای مدت یک ماه به مهدکودک رفت البته کل یک ماه هرروز صبح   با گریه از من جدا میشد و ظهر هم با گریه به خونه برمیگشت هفته آخر هم که سلین و متین   دوقلوهای خاله سارا مهمونمون بودن و طلا اصلا دوست نداشت به مهد بره   اتفاق دوم هم این بود که فهمیدیم قراره یه عضو جدید به خونواده سه نفرمون اضافه بشه   که البته این قضیه رو تا چند ماه به فندق نگفتیم تا کمتر انتظار بکشه ولی یکی از دعاهای هرشب   آوین همچنان داشتن یک خواهر بود   کلاس جدیدی هم که فسقلی تجربه کرد کلاس اسکیت بود   زمست...
5 تير 1397

بهار و تابستان96

نوروز96 و لحظه سال تحویل شیراز و در کنار خانواده و فامیل سپری شد و بعد از تعطیلات دوباره   به جزیره برگشتیم تا اتفاقات جدیدتری رو تجربه کنیم   اتفاقات خوبی توی تابستون افتاد که مهمترینش تولد چهار سالگی دخملمون بود   مهمونای کوچولومون سلین و متین،حسین و محسن و دو تا علی بودن و پریا مثل همیشه غایب   تولدمون بود   تو اون روزهای گرم کیش با فاطمه جون و ریحانه جون(والبته سبا جون مامانشون) آشنا شدیم و   بعد از یه دوره کلاس سفال تصمیم گرفتیم تا بچه ها به جای کلاسهای فرهنگ سرا برن کلاس شنا   با اینکه هرروز کلاس با گریه و زاری همراه بود و تنها مامانی که...
5 تير 1397
1